آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

مسافرت به خوزستان سری2(من 12 ماهه شدم)

سلام دوستای عزیز من 12 ماهه شدم.قول داده بودم یک سری ازمابقی عکسای مسافرت و براتون بذارم پس با هم ببینیم.  اینجا مزرعه خاله ویداایناست وتوی اون هویج ،کلم،سیب زمینی وگوجه و...می کارن.نهارمهمون خاله ویدای مهربون بودیم وکلی غذاهای خوشمزه برامون درست کرده بود جای همتونم خالی بود.ازنزدیکای ظهرتا غروب خورشید اونجا بودیم وکلی بازی وتفریح کردیم.البته باباجون به خاطراینکه یک سری کارداشت یک روززودتر برگشت واسه همین توی این عکسا غایبه. من ومامان وآروین و علی وخاله ویدا   این منظره یک حس کاملا بهاری به آدم می دادومنو حسابی سرحال کرد.    اینجااستخرشستشوی هویجابودکه کارگرای زحمتکش اونا رومی شستن وبسته ...
27 بهمن 1391

مسافرت به خوزستان(1)

  سلام به همه دوستای بامحبت وگلم که تواین مدت همه جوره جویای احوالم بودن. عاشقتونم ودوستون دارم. شکرخدابعدازسه روزبیماری وپرستاری شبانه روزی مامان وبابا حالم خوب خوب شد. برای همین تصمیم گرفتیم ازتعطیلی استفاده کنیم وبه یک مسافرت بریم تا خستگی ازتمون دربیادوحسابی شارژ بشیم.مامان چهارشنبه بعدازاومدن ازسرکار بدوبدو وسایل وچمدوناروجمع کرد وساعت 9 شب به فرودگاه رفتیم وعازم خوزستان شدیم.ودوشنبه ساعت 1 بامداد به تهران برگشتیم. هواوطبیعت اونجا حسابی بهاری بودوبرای خانواده ما که عشق تفریحن عالی عالی.     دایی مهدی اونجا یک باغ مرکبات داره که برای تفریح اونجارفتیم وکلی میوه چیدیم وحسابی خوش گدشت. آروین جونم این چ...
24 بهمن 1391

دردلی باخدا ودوستان مهربون

                                                                                                                                                           جا ن مادر هرواژه ای  درمقابل متضاد خودمعنا می یابد وبه تنهایی خویش مفهوم...
17 بهمن 1391

ناظر خریدمامان

درود بعدازکلی تفریح وگردش قرارشد یک سری هم به هایپربزنیم ویک خریدکلی انجام بدیم. جدیدا به هیچ عنوان توصندلی ماشین نمی شینم ویک راست می خوام برم جای راننده ومرتب بافرمون ودنده ورمی رم برای همینم مامان مجبوره موقع خرید یارکمکی داشته باشه واینبارازگروه امداد مامان جون ،باباگلی وزندایی کمک گرفت.   مامان جونم اومدو منو نگه داشت تامامان به کارای عقب افتادش برسه توراه توبغل مامان جون  خوابم بردویک چرت حسابی زدم وبقیه خوابم توکالاسکه ادامه دادم.  چشم که بازکردم دیدم بغل یک ماشین روبان زده وبراقم کلی کیف کردم وفکرکردم برنده جایزه شدم ولی انگاراثرات خواب هنوزباقی بود   متعجب وحیران ا...
14 بهمن 1391

کوهنورد کوچک برفرازبام تهران

سلام.بعدازاینکه تواین چندمدت تمام کوهها وتفریحگاههای شمال غرب وشمال شرق تهران و گشتم.روزجمعه عازم بام تهران شدم. مامان  وباباگلی ازشب قبل تمام وسایلو آماده کرده بودن وقرارشدصبح زود راه بیفتیم.صبح زود ازخواب بیدارشدم وبه اتفاق باباگلی(بابای مامانی)عازم توچال شدیم.هوای نسبتا سردی حاکم بود ولی لذت خاصی داشت وحسابی آدمو شارژمی کرد . بقیه مطالبو روی عکسا توضیح می دم.   ا ینا یک گروه ازمهندسای چینی بودن که برای خط مترو تهران  کارمی کردن وعاشق من شده بودن وفکرکنم 30-40 عکسی ازمنو ومامان گرفتن. اینم مامان ودوست چینیش .که عاشق من ومامان شده بود وتاایستگاه1 ماروهمراهی کرد. این پدرودختراهل سویس بودن واین ...
10 بهمن 1391

مرواریدای سوم وچهارم وتولدبنیتا عسل

سلام من اومدم بالاخره بعداراینکه مرواریدای اول ودومم تو 5ماهگی جونه زد مرواریدای سوم وچهارم ردیف بالاهم تو 11 ماهگی نمایان شد.  این الاکلنگ نمو رو عمه پروانه برام خریده که خیلی دوسش دارم وهمش باش بازی می کنم   این دو دندون پایین سلاح منه اگه کسی اذیتم کنه حسابی گازش می گیرم     واما: دوشنبه گذشته رفته بودیم تولد بنیتا جونم دوست صمیمی ومهربون نی نی وبلاگم ،که خیلی خیلی خوش گذشت.آران وخاله مرجانم اومده بودن .   بنیتا عزیزم بهترین ها وزیباترین ها رابرایت آرزودارم  من وآران خواب آلو که تا ساعت 7 خوابید ومنو منتظر گذاشت من وبنیتا جون که عاشق گ...
10 بهمن 1391
1